اگرسنگ درمسیررود نباشد صدای آب زیبا نیست پس ازسنگ های سرراهت غمگین نباش
من در کمرکش کوه خوشحال می دویدم ناگاه از دل کوه صدای پا شنیدم وقتی که ایستادم دیگر صدا نیامد همراه ناله ی باد صدای پا نیامد وقتی که می دویدم بر سنگ های انبوه صدای پای خود را من می شنیدم از کوه مثل صدای کوه است اعمال ما و دنیا آید به سوی ما باز هر کار زشت و زیبا
کاش میشد مثل باران می شدیم مهربان و تازه و بی ادعا نرم با آ؛وازهای شاد خود رقص می کردیم روی سبزه ها کوچه ها و بام ها پر می شدند از صدای پای کوبیهایمان سبزه می رویید در هر باغچه از طراوت های جای پایمان پنجره های غبار آلود را بوسه می دادیم و می شستیم زود از صدای شرشر آوازمان ناودان ها کاشکی لبریز بود کاش میشد کینه ای در ما نبود بانشاط و پاک و خندان می شدیم مهربان و تازه و بی ادعا کاش میشد مثل باران می شدیم
شاپرک آمد کنار پنجره پشت شیشه مثل برگی دیده شد دست بردم تا بگیرم او پرید برگی انگار از درختی چیده شد شاپرک باز آمد و آن جا نشست بال رنگارنگ خود را باز کرد آفتاب مهربان چون مادری بال های نازکش را باز کرد پشت شیشه آفتاب مهربان می درخشید از میان آسمان دیده میشد بال های شاپرک پشت شیشه مثل یک رنگین کمان |
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesاسفند 1392بهمن 1392 AuthorsعسلLinks
پرنسس تاریکی
LinkDump
ارسال دستگاه از چین به ایران کاربران آنلاين:
بازدیدها :
کد تغییر شکل موس |